اتفاقم به سر کوی کسی افتادست که در آن کوی چو من کشته بسی افتادست خبر ما برسانید به مرغان چمن که هم آواز شما در قفسی افتادست به دلارام بگو ای نفس باد سحر کار ما همچو سحر با نفسی افتادست بند بر پای تحمل چه کند گر نکند انگبین است که در وی مگسی افتادست هیچ کس عیب هوس باختن ما نکند مگر آن کس که به دام هوسی افتادست سعدیا حال پراکنده گوی آن داند که همه عمر به چوگان کسی افتادست -------------------------------------------------------------------------- این تویی یا سرو بستانی به رفتار آمده ست یا ملک در صورت مردم به گفتار آمده ست آن پری کز خلق پنهان بود چندین روزگار باز می بینم که در عالم پدیدار آمده ست عود می سوزند یا گل می دمد در بوستان دوستان یا کاروان مشک تاتار آمده ست تا مرا با نقش رویش آشنایی اوفتاد هرچه می بینم به چشمم نقش دیوار آمده ست ساربانا یک نظر در روی آن زیبا نگار گر به جانی می دهد اینک خریدار آمده ست من دگر در خانه ننشینم اسیر و دردمند خاصه این ساعت که گفتی گل به بازار آمده ست آنچه بر من می رود در بندت ای آرام جان با کسی گویم که در بندی گرفتار آمده ست سعدیا گر همتی داری منال از جور یار تا جهان بوده است جور یار بر یار آمده ست ------------------------------------------------------------------------------- صبح می خندد و من گریه کنان از غم دوست ای دم صبح چه داری خبر از مقدم دوست بر خودم گریه همی آید و بر خنده تو تا تبسم چه کنی بی خبر از مبسم دوست ای نسیم سحر از من به دلارام بگوی که کسی جز تو ندانم که بود محرم دوست گو کم یار برای دل اغیار مگیر دشمن این نیک پسندد که تو گیری کم دوست تو که با جانب خصمت به ارادت نظر است به که ضایع نگذاری طرف معظم دوست نی نی ای باد مرو حال من خسته مگوی تا غباری ننشیند به دل خرم دوست هر کسی را غم خویش است و دل سعدی را همه وقتی غم آن تا چه کند با غم دوست
<-PollName-> <-PollItems->
<-PollName->
<-PollItems->
خبرنامه وب سایت:
آمار وب سایت:
بازدید امروز : 32 بازدید دیروز : 16 بازدید هفته : 48 بازدید ماه : 76 بازدید کل : 39997 تعداد مطالب : 85 تعداد نظرات : 15 تعداد آنلاین : 1
statistics